نگرشي به زيستجهانِ نجف دريابندري در نخستين سالمرگش
بندرگاهي
به نام فرهنگ
ابوالفضل نجيب
نجف دريابندري را ميتوان در زمره روشنفكران نوانديش به شمار آورد. در مقايسه با روشنفكران نوانديش چپ و مذهبي، كساني چون دكتر فريبرز رييسدانا و دكتر سحابي كه دست بر قضا در يك مقطع زماني دوماهه هر سه عزيز از ميان ما رفتند. همينجا تاكيد كنم كه منظور از روشفكران نوانديش به طور خاص روشنفكران فرهنگمحور و مترتب بر نحلهاي است كه ابتدا به ساكن يا پس از گذر از يك دوران سياستزدگي، مسير خود را به بسترسازي فرهنگي تغيير دادند. توجه اين نحله معطوف به تغيير ساختارهاي فرهنگي و ارتقاي دانش و معرفت اجتماعي از طريق توليد و ترجمه رانههاي فرهنگي براي تغيير وضع موجود به وضعيت مطلوب بود؛ مسيري كه اغلب روشنفكران آرمانگرا و ايدئولوژيك از طريق تغيير نظام سياسي و برساختهاي ذهني و اغلب متوهمانه دنبال ميكردند. در نقطه مقابل روشنفكراني از جنس دكتر فريبرز رييسدانا بودند كه تلاش داشتند با بوميسازي ماركسيسم و به تعبير انگلس خوانش تخيلي سوسياليسم شرايط جامعه خود را تغيير دهند. از اين زاويه ميتوان دكتر يدالله سحابي را در راستا و امتداد روشنفكران نوانديش ديني برشمرد. از اين منظر از دكتر فريبرز رييسدانا ميتوان به عنوان نماد روشنفكران نوانديش چپ در تقابل با چپزدگي تمامقد در اصول و فروع، از يدالله سحابي به عنوان ادامهدهنده راه روشنفكران نوانديش ديني و درنهايت از نجف دريابندري به عنوان نماد جريان روشنفكري نوانديش فرهنگمحور ياد كرد. در مورد دكتر يدالله سحابي ميتوان از تاليف دو كتاب «تكامل در قرآن» و «خلقت انسان» به مثابه جديترين گامها در همراستايي علم و دين اشاره كرد.
نقش دريابندري در اين ميان و در مقايسه با رييسدانا و سحابي متفاوت است و بر سويههاي ديگري از جهان زيست روشنفكري در ايران دلالت دارد. آنچه به اجمال و اختصار ميتوان بر آن تاكيد و اصرار ورزيد، ناظر بر ميراثي است كه در مقايسه با آنچه ساير نحلههاي متنوع روشنفكري به جا گذاشتهاند، به دليل تاثيرات كيفي و ماندگار، متمايز و متفاوت است.
كم و بيش به همين دلايلِ در صورت و ظاهر ساده، دريابندري در حلقه روشنفكران متعارف قابل تعريف و تعميم نيست، زيرا در جامعه ما روشنفكر عرفي با خاستگاهها و وابستگيها و تعلقات اغلب ايدئولوژيكي، سياسي، تشكيلاتي يا گرايش وسمپاتي به جريان خاصي موضوعيت پيدا ميكند و شناخته ميشود. شايد نقطهنظرات دريابندري درباره آدمهايي چون كسروي، بهآذين، گلسرخي، طبري و برخي ديگر كه اغلب بخشي از حافظه تاريخي ما را تسخير كرده و چهرههاي مهمي تلقي ميشوند، بر اين تفاوت و مرزبنديها تاكيد دارد. ميراث دريابندي از اين زاويه - اگر با تامل شناخته و تبيين شود- او را در زمره حداقل يكي از تاثيرگذارترين روشنفكران ايراني از مشروطه به اين سو قرار ميدهد.دريابندري با اولويت فرهنگسازي به مفهوم مدرن و تعمد در تغيير ساختارهاي كليشهاي از طريق برگردان آثار ارزشمند ادبي و فلسفي جهان به فارسي و همزمان تامل بر سنت روشنفكري، مسير متفاوتي از روشنفكران چپ اجتماعي و نوانديشان ديني كه اغلب در هيبت اپوزيسيون و با وابستگيهاي خاص سياسي و برخي تمايلات قهرآميز شناخته ميشوند، در پيش گرفت. اين تغيير جهت در استراتژي را نه با رويكرد نفيگرايانه، تقابلگرايانه و نه حتي انفعال از عالم و عوالم سياسي كه ميتوان در پيوند عميق با ازسر گذراندن تجارب سياسي و تشكيلاتي در حساسترين و پرخطرترين دوران تاريخ سياسي تعبير كرد. تغيير استراتژي كه با رويكرد ترجمه غنيترين متون امريكايي و انگليسي در حوزههاي ادبي و فلسفي و تاريخي به تلويح و اشاره تلاش داشت تجارب و دستاوردهاي عملي و نظري جهان غرب را به امكاني براي تغيير و تعديل ديدگاهها و ارتقاي مناسبات فرهنگي و اجتماعي و بالمال گذار جريان روشنفكري از شتابزدگي و سراسيمگي و بلاتكليفي با موجوديت و رسالت واقعي خود تبديل كند؛ كمااينكه نوعيت ترجمههاي او در حوزه ادبيات داستاني از جمله برگردان آثاري چون «وداع با اسلحه» و «پيرمرد و دريا»ي ارنست همينگوي، «سرگذشت هاكلبري فين» و «بيگانهاي در دهكده» از مارك تواين، «گور به گور» و «يك گلسرخ براي اميلي» ويليام فالكنر، «رگتايم» و «بيلي باتگيت» ازاي ال دكتروف، «بازمانده روز» از كازونو ايشي گورو و در حوزه فلسفه و جامعهشناسي آثاري چون «تاريخ فلسفه غرب، قدرت، عرفان و منطق از برتراند راسل و «كليها» از هيلزي استنيلند؛ در كنار ترجمه آثار تاريخي چون «متفكران روس» از ايزايا برلين، «افسانه دولت» ازارنستكاسيرر، «تاريخ روسيه شوروي» و انقلاب بلشويكي «اي.اچ. كارو... بر جهتگيري متفاوت او از ساير نحلههاي روشنفكري متعارف و در عين حال بر هدفگذاري يكسره فرهنگسازي در حوزههاي تاريخ و ادبيات و فلسفه دلالت دارند. به اين مجموع اضافه كنيم آثار تاليفي چون «از اين لحاظ، افسانه اسطوره، درد بيخويشتني، به عبارت ديگر و در عين حال» و گريز عامدانه او از شتابزدگيها و فضاي ملتهب سياسي را تا بر اهميت نقشي كه طي چند دهه ايفا كرد، بيشتر واقف شويم.
هر چند طي دهههاي پرالتهاب بعد از كودتا و متلاشي شدن حزب توده تا انقلاب سال 57 همچنان ميتوان رگههايي از تعلقات سياسي و ايدئولوژيكي در برخي آثار و نوشتهها و خاطرات او رديابي كرد، فراتر ميتوان ته مانده تعلقات رمانتيستي به نامهاي آشنا و بعضا مطرود و پارادوكسيكال تاريخي همچون استالين را با وضوح بيشتري مشاهده كرد. يك نمونه اين رسوبات حذف بخشهاي ضداستاليني ترجمه كتاب «قدرت» راسلگواهي است بر اينكه دريابندري بهرغم سپري شدن سالهاي طولاني از دوران توفاني وابستگي به حزب توده و عضويت كميته مركزي حزب در آبادان و رفتن تا پاي چوبه دار و محكوميت ابد و درنهايت تحمل حبس چهار ساله و پس از آن تغيير كيفي در مسير زندگي، حداقل تا زمان ترجمه كتاب «قدرت» بارقههايي از تعلقات رمانتيستي در ته ذهن او باقي است. فراموش نكنيم دريابندري كتاب قدرت را در اواسط 1361 و هفتهها و روزهاي ملتهب و همزمان با دستگيري سران حزب توده و انحلال آن ترجمه و انتشار داد. اين همزماني ميتوانست به نوعي واكنشي غيرمستقيم و كمهزينه و هوشمندانه به جريان رسانهاي غالب عليه چپ و همزمان حزب توده و حزب كمونيست شوروي قلمداد شود. در عين حال اين اقدام زيركانه ميتوانست تاييدي باشد بر اين واقعيت تاريخي كه جريان روشنفكري در تاريخ معاصر هيچگاه نتوانسته خود را تمامقد و يكسره از سايه سمپاتي يا تقابل با اولين تشكل رسمي چپ كه با حزب توده موضوعيت و ظهور پيدا كرد، رها كند. با اين حال برخي تصميم دريابندري بر حذف بخش مورد نظر را حمل بر عبور تمام و كمال او از سياست و هر چه رنگ تعلق سياسي دارد، تعبير كردند.
در نظر داشته باشيم كسي مثل آلاحمد نيز كه جريان روشنفكري ديني به نوعي او را به تمام مصادره به مطلوب كرد، تجربه فكري، سياسي و حزبي مشابهي از سر گذراند اما با ترجمه كتاب «بازگشت از شوروي» آندره ژيد مسير متفاوتي در مقايسه با دريابندري دنبال كرد. نشانههاي ديگري از جمله محدود كردن روابط و مراودات فردي با شخصيتهاي اغلب فرهنگي و فاصله گرفتن آگاهانه از فضاي ملتهب اجتماعي و سياسي چه قبل و چه بعد از انقلاب، شاهدي است بر اين مدعا كه او پس از پشتسر گذاشتن توفانهاي اوليه توجه خود را تنها معطوف به دغدغههاي فرهنگي كرد. همين كه گذر دريابندري طي چهار دهه دلالتي است بر عبور او از سياستزدگي. اين از جانب كسي كه در دهه سي تا پاي چوبه دار ميرود و در ادامه همكاري با راديو تلويزيون زمان شاه را بر ميتابد، كيفيت دگرديسي در تفكر و جهانبيني او را نشان ميدهد؛ دگرديسياي كه در فرديت با رويكرد خيامگونه در زندگي شخصي و توجه صرف و جدي به انديشهورزي و توسعه و بسط گزارههاي فرهنگي در حوزه اجتماعي و فرهنگي ظهور و بروز ميكند.
جداي از اينها آنچه دريابندري را براي نسل امروز و آينده متمايز ميكند، رويكرد و شيوه منحصر به فرد او در برگردان آثار فاخر ادبي و فلسفي و هم تاليفات مرتبط با ديدگاههاي فلسفي و انسانشناسانه است. هر چند اين ويژگي به اسباب خردهگيري برخي تبديل شده، اما بسياري آن را نشاني بر تسلط و گستره زباني در معنييابي و معادلآفريني و فراتر، ناشي از رابطه حسي با مولف ميدانند. دريابندري به گواه آنها كه هم بر زبان و هم بر جهان متن اشراف دارند، پيش از وفاداري به واژگان به روح متن و جوهره واژگان التزام داشت. شايد از دلايل تشخص ترجمههاي او بتوان به فاصله گرفتن ناخواسته از تحصيلات معمول آكادميك و آميختگي ميداني و حسي با ريشههاي زبان متن اشاره كرد. تمايزي كه از تعامل با سينما شروع ميشود و در ارتباط پيوسته با اصل زبان در فضاي كار صيقل ميخورد و به تدريج به اوج ميرسد تا جايي كه انگليسي را بسيار راحتتر و سليستر از انگلوساكسونهاحرف ميزند. آنچه به روح متن و جوهره واژگاني تعبير ميكنيم، برآيند و حاصل همين زمينههاي عيني و شوق و شور ناشي از ارتباط و فهم كلامي و حسي از متن است. اما با اين همه گسستگي صرف دريابندري از سياست و پيوستگي يكسره به فرهنگ، او در بزنگاهها بهطور غيرمستقيم با واكنشهاي هوشمندانه اعتراض خود را به انسداد فرهنگي و سياسي در جامعه نشان ميدهد. هر چند اين واكنشها حداقل در موضوع انتشار «كتاب مستطاب آشپزي» به تابوشكني تعبير شود. در حالي كه فهم و ارتباط فرامتني با ژانر كتاب و زمان انتشار آنكه حيرت بسياري هم برانگيخت، با كمي تيزهوشي و تامل ميتوانست به تاويل و كنكاش حول چند و چون وضعيت فرهنگي و سياسي منجر شود.